یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ

حواست هست که دارد بهار تمام میشود کم کم

ریز ریز

مثل جوانی مان...

آدما مثل ماه می مونند نه به قشنگی ماه! نه

همونطور که یه بخش روشن از وجودشونو می بینیم یه بخش تاریک دارند که هیچ کس نمیتونه ببیندش...

نباید سعی کنیم اون بخش تاریکو بفهمیم! میتونه خیلی وحشتناک به نظر بیاد، میتونه نابودمون کنه

یه جعبه سیاه داریم این روزا که همه جا همراهمونه و هزارجور قفل داره!

جالب اینجاست که اگر کسی رمزی روی گوشی نداشته باشه یا گوشیش شلوغ نباشه از طرف همون بالایی ها مورد تمسخر و کنایه قرار میگیره!

چند نفر کنار هم میمونند اگر به محتویات جعبه سیاه هم دسترسی پیدا کنند؟!

تفاوت بزرگی هست بین نفهمیدن و به روی کسی نیاوردن...

همیشه اونیکه مقابل دیده هاش سکوت میکنه یا کوتاه میاد هم قویه هم عاشق تر...

یه کدورتی بین من و خداست

دلگیرم ازش

مامان میگفت دختر کفر نگو! خدا سنگت میکنه...

راست میگفت... دلم شبیه سنگ شده، سرد و سخت...

کاش خودش پادرمیونی بکنه

درد آمپولای انسولین خییییلی زیاده... خیلی 
آقا هروقت بهش انسولین میزدم اوایل خیلی دردش میگرفت بعد کمتر شد... بعد هروقت انسولین میزد فقط لبخند میزد
مثل الان من...

گاهی به پدرم زنگ میزنم

به شماره ی خاموشش

دیگر در دسترسم نیست...

عزیزِدورِ عاشق

شما که نیستید، شبها خون خونم را میخورد و خواب چشمهایم را...

نزدیکتر بیا

حیف است دور از تو بمیرم...

از باورهام کوه ساخته بودم...

خیلی وقته روی اون کوهها برف نشسته

دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط...

- خواب دریا دیدم عزیز

+ دلتنگی؟

"کاش" میشد بغلت کنم بابا

تا حالم خوب بشه

بشم همون دختر خوشحال و امیدواری که خدا از ذهنش نمی افتاد...